امیرمهدیامیرمهدی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

امیرمهدی کوچولو

خداجونم دوستت دارم😍

حلول ماه مبارک ربیع الاول مبارکباد

  رسول گرامی اسلام صلوات الله علیه و آله فرمودند: هرکس بشارت ماه ربیع الاول را به من بدهد من هم بشارت بهشت را به او می دهم .     حلول ماه ربیع الاول بر همه مسلمین خصوصاً شما دوستان مبارک باد .   ماجرای بعدی من درباره یک سیب زمینی است که براتون تعریف خواهم کرد که چه دسته گل جدیدی به ّآب دادم. ...
23 دی 1391

مخفیگاه وسایل من

معمولا من عادت دارم هر وسیله ای که به دستم میاد داخل آبگرمکن مخفی می کنم و مامانم هرچی که گم می کنه اول سراغ آبگرمکن میره که امشب با این صحنه مواجه شد. اما این یکی خیلی براش جالب بود و اولین کاری که کرد از اون عکس گرفت و کلی خندید. ...
18 دی 1391

شکلک های زیبای امیرمهدی

سلاااام دوستان عزیزم من اووومدم خیلی دلم واستون تنگ شده ممنون که بهم سر می زدین واحوالی می گرفتین.                                                          دوستتون دارم و هرگز ف راموشتون نمی کنم. این هم چند تا عکس جدید : بقیه عکس ها در ادامه مطلب   ...
15 دی 1391

وبلاگم را تعطیل کردم

دوستان عزیزم خیلی دوست داشتم بدونم بازدید کننده های وبلاگم چه کسانی هستند متاسفانه فقط چندتایی از شماهارو می شناسم لااقل خوبه با یک نظر خودتونو معرفی کنید تا باهاتون آشنا شوم به همین دلیل فعلا برای مدتی از شما خداحافظی می کنم و همه شما عزیزان را به خدای مهربون می سپارم. خداحافظی سخته سخته اما چاره ای ندارم            پس همه ی شما رو به خدا می سپارم ...
9 دی 1391

جش یلدا در مهد کودک

  دوستان گلم همینطور که می دونین دیشب شب یلدا بود و دیروز هم روز یلدا بود به همین مناسبت ما دیروز توی مهد یک جشن باشکوه داشتیم به من و دوستان مهدکودکیم که خیلی خوش گذشت. من از همه خاله های مهربونم تشکر می کنم که این جشن رو برپا کردن و براشون آرزوی سلامتی و سربلندی می کنم. و همچنین از همه مامانای عزیز هم تشکر می کنم که زحمت کشیدن و این خوراکیهای قشنگ و خوشمزه رو واسه این جشن تهیه  و تزئین کردند.دستشون درد نکنه به به چقدر خوشمزه است این دوست عزیزم هم منو محکم گرفته که دیگه دست به خوراکیها نزنم.آخه حق داره چون من خیلی کار بدی کردم که به اونا دست زدم. ایشالا که بزرگترا منو ببخش...
7 دی 1391

برف شادی

                                                                  امروز صبح که از خواب پاشدم به پشت پنجره رفتم تا طبق معمول توتوهارو نگاه کنم که چشمم به برف های روی حیاط  افتاد. اول فکر کردم که برف شادی است اما بعدا فهمیدم که این هم یکی از نعمتهای خدای مهربون است که من برای اولین بار می دیدم و تعجب می کردم. البته این برف همون برف شادی است که خیلی هارو شاد می کنه.     ...
7 دی 1391

آآآخ دستم

لحظاتی قبل داشتم با در شیشه ای بازی می کردم که ناخونم لای در موند و من در را بستم واااااااای چه دردی داره. تازه ازش خون هم اومد ببین مامانم روی اون چسب زده که زودتر خوب بشه.اما من چسب دوست تدارم و میخوام اونو بکنم.   ...
5 دی 1391
1